کتاب کمی قبل از خوشبختی
کتاب کمی قبل از خوشبختی
ریتم ملاقاتهایی که قرار بود ماهیانه باشند کمی تندتر شده بود. رومن هر پانزده روز یک بار به دیدن ژولی میآمد. امروز هوا عالی بود. هفتهی گذشته برف باریده بود و سرمای خشک هوا، برف را دستنخورده نگه داشته بود. خورشید روی این مانتوی سنگین برفی میدرخشید؛ درست مثل یک ریسه چراغ پرنور کریسمس که وسط روز روشن باشد. وقتی انگشتشان را در برف میکردند، یک لایهی نازک یخ شکسته میشد. مثل یک کرم بروله بزرگ. ژولی تماشای این پدیده را دوست داشت.
صفحه ۲۵۸آتوسا مشفق: کتاب های مورد علاقهام را از ذهنم پاک میکنم
رمان نویس امریکایی میخواست نویسنده لولیتا باشد و حین خواندن کتاب خانواده جاودان تاک دچار بحران وجودی شده بود
سیوپنج سال است که...
بخشی از کتاب «تنهایی پرهیاهو» اثر بهومیل هرابال
پایان خاصی در کار نیست
مروری بر کتاب سوءتفاهم در مسکو نوشتهی سیمون دوبووار