کتاب کشور آخرین ها
کتاب کشور آخرین ها
نوشته بود اینها آخرین چیزها هستند. یکی یکی ناپدید میشوند و هرگز بازنمیگردند. میتوانم از آنهایی که دیدهام برایتان بگویم، آنهایی که دیگر وجود ندارند. اما فکر نمیکنم فرصت کافی داشته باشم. حالا همه چیز به سرعت پیش میرود و من نمیتوانم همه را به خاطر بسپارم. انتظار ندارم اوضاع را درک کنی. تو هیچ چیز ندیدهای و حتی اگر سعی کنی نمیتوانی این وضع را تجسم کنی. اینها آخرینها هستند. امروز خانهای سرجایش است و فردا دیگر نیست. خیابانی که دیروز در آن قدم میزدی امروز دیگر وجود ندارد. حتی آب و هوا دائماً در حال تغییر است. یک روز آفتابی است، یک روز ابری. یک روز برف میبارد و روز بعد مه آلود است، گرم، سرد، بادی ، ثابت. مدتی سرمای سخت و بعد امروز وسط زمستان ، بعدازظهری روشن و عطر آگین است، طوری که میشود با یک بلوز هم از منزل خارج شد. اگر در شهر زندگی کنی، یاد میگیری که هیچ چیز بیارزش نیست.
صفحه ۱۵