کتاب کافکا در ساحل
کتاب کافکا در ساحل
مدت کوتاهی به خواب میروم، بیدار میشوم، دوباره میخوابم، بیدار میشوم، باز و باز. نمیخواهم لحظهای را که او ظاهر میشود از دست بدهم. اما عملاً آن لحظه را از دست میدهم - به بالا نگاه میکنم و او پشت میز تحریر نشسته، درست مثل شب قبل. ساعت کنار تختم کمی بعد از سه را نشان میدهد. مطمئنم قبل از رفتن به تخت پرده را بستهام، اما دوباره پرده کاملاً باز است. اما امشب مهتاب نیست- تنها تفاوت همین است. پوشش سنگینی از ابر است و احتمالاً آن بیرون باران نمنم میبارد. با تنها نور چراغهای دوردست در باغ که روشنایی اندکی بین درختها میپراکنند، اتاق خیلی تاریکتر از شب قبل است. مدتی طول میکشد تا چشمهایم عادت کند.
دختر پشت میز تحریر است، سرش در دستهایش، خیره به نقاشی. همان لباسهای شب قبل را پوشیده. این بار حتی اگر با چشمهای نیمهباز بهدقت نگاه کنم، تاریکتر از آن است که صورتش را تشخیص بدهم. اگرچه، به طرزی غریب، بدنش و نیمرخ تیرهی آشکار آن، به وضوح در تاریکی شناور است. دختر، خانم سائکی است وقتی جوان بود- در این مورد هیچ تردیدی ندارم.
صفحه ۲۳۷