کتاب چشم پاینده
کتاب چشم پاینده
سبک جستارنویسی بارنز به سبک داستان نویسی او بیشباهت نیست؛ ترکیبی از خاطره و تاریخ و روایت و شخصیت پردازی و قصه پردازی و، در نهایت، چیزی که میتوان اسمش را گذاشت تفسیر؛ یعنی رسیدن به توضیحی از اثر هنری و معنای آن پس از کندوکاوی در واقعیت و تاریخ و غیره. در برخی جستارها «مسئله» پیرامون یک تابلو میگردد (مثلاً فصل ژریکویا مانه)، در برخی دیگر پیرامون سبک یا جایگاه تاریخی هنرمند است و میکوشد پرترهای کلی از نقاش به دست دهد، اما گاهی هم به مسائل کلیتری در عالم هنر نظر دارد (مثلاً فصل «اما به هنر بدل میشود؟» و گریزهای دیگری که در فصلهای دیگر کتاب میزند)؛ گاهی هم البته تقریباً هیچ صحبتی از تابلوهای هنرمند نیست (مثلاً فصل «هاجکین»، که شاید بیراه هم نباشد چون نوشتن دربارهی تابلوهای انتزاعی واقعاً کار آسانی نیست). به هر تقدیر، همیشه هم قرار نیست «واکاوی» مهمی رخ دهد و آدم خیال کند که «دستگاهی نظری» یافته که میتواند زمین و زمان و از جمله هنر را با آن «توضیح» دهد. لطف جستارنویسی، آن هم به قلم یک رمان نویس، شاید در همین باشد.