
کتاب چشمان نورانی النورا
1 عدد
وقتی پدرم از در وارد شد با خود فکر کردم که تا به حال مردی چنین جذاب ندیده ام حرف میزد میخندید، حرکاتش نرم و آرام بود، چشمان آبی رنگش شفاف شده بود. گفت که به سادگی فراموش کرده من وجود داشته ام هرکس می توانست ببیند، مـن هنوز هم میبینم که در این چند ساعت چه تسکینی یافته بود، چـه خلاصی ای احساس کرده بود. آزادی مثل هاله ای، روی شانه هایش لمیده بود. بعد من کتم را پوشیدم رفتیم سوار ماشین شدیم و او دوباره در صندلی زندان وحشتناك خود نشست، پلک های پیژ چشمانش را پوشاند و دیگر هیچ نگفت...



استفانی، بیدار شو
معرفی کتاب سرهای استفانی نوشتهی رومن گاری

تو نمیدونی چهقدر شجاعت میخواد!
معرفی کتاب کودک هوت و الیو: شجاع بهجای دو نفر نوشتهی جاناتان دی واس

لافکادیو: شیری که گلولهها را با سوالات بزرگتر جواب داد!
معرفی کتاب کودک لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد نوشتهی شل سیلوراستاین