کتاب پروژه پدری
کتاب پروژه پدری
1 عدد
از راهآهن تا ترمینال جنوب
من پدر دختری هشت سالهام. هنوز بین ساختمان راهآهن و ترمینال جنوب در حرکتم. گاهی شبیه ساختمان راهآهن میشوم؛ مثل روزی که هانا باید اولین واکسنش را میزد، یا روزی که تجربهی اولين خونگیری را داشت، یا همان شبی که تکهای اسباببازی در گوشش گیر کرده بود و باید محکم در بغلم نگهش میداشتم تا دکتر با انبر مخصوصش اسباب بازی را از گوش هانا بکشد بیرون، یا لحظهای که کنار میل تاریخی کرات دستهای سگ به سمتمان میآمدند. این جور وقتها انگار دیواری بلند و اطمینانبخش دارم که کمتر نشانی از آشوب درونش را نمایان میکند. اما اغلب ساختمان ترمینال جنوبم. جوری که حتی از دور همهی جنبوجوش و انرژی بیکران هشت سال همسفری با دخترم برای هر غریبهای به چشم بیاید. بین معمارانی با لباسهای مشکی و وسایل خاکستری من با جامدادی گلگلی و دفترچهی یادداشت صورتی و برچسبهای رنگیرنگی شناخته میشوم. با ماشینی شبیه کشتی نوح که از هر گوشهاش عروسک حیوانی آویزان است به سرکار میروم و در محل کار با لپتاپی که پر از برچسب حلزون است، میان دیوارهایی پر از نقاشیهای کودکانه مینشینم و عصرها زودتر از همیشه درِ خانهای را که از دو طرف پر از شکلک خندان و زرافههای شاد است میزنم و بیش از قبل منتظر شروع سفر بعدی و تجربههای جدید هستم.
صفحه ۱۳۳مروری بر کتاب پروژهی پدری را در آوانگارد بخوانید.