کتاب پایان عصر قاجار
کتاب پایان عصر قاجار
محمدعلیشاه سرمست پیروزی خود میگفت که آنچه من کردم جز برای نجات کشور و اجرای درست شریعت نبوده است و تنها آنهایی که در کنارم ایستادند و در جهاد با مفسدین همراهم بودند دلسوزان حقیقی دین و دولت محسوب میشوند. اما از ادعای مضحک محمدعلیشاه و حرفهایش که بگذریم، به یک واقعیت مهم و موثر میرسیم که همزمان با فرونشستن گرد و غبار کودتا رفتهرفته آشکار شد. پیش از کودتا، بار مشکلات ریز و درشت کشور بر دوش دولت و مجلس سنگینی میکرد و مسائل زیادی از چشم محمدعلیشاه پنهان مانده بود. او و درباریانش دغدغه مشکلات کشور را نداشتند، به چیزی جز دشمنی با مشروطیت فکر نمیکردند و حتی گاهی برای تضعیف مجلس و ایجاد نومیدی در مردم به دشواریها دامن میزدند. اما هنگامی که آنها روی ویرانههای مجلس شورای ملی ایستادند و قدرت را به دست گرفتند، چهره زشت و خشن مشکلات هم برایشان نمایان شد؛ بحران اقتصادی هنوز ادامه داشت، خزانه خالی و دولت به این و آن بدهکار بود و سیطره فقر و عقبماندگی همچنان احساس میشد.