کتاب هفت ناخدا
کتاب هفت ناخدا
1 عدد
لبخندی از آگاهی به آنچه آن موقع هنوز نمیدانستم لبهایش را گل بهیتر و درخشان تر کرد پیش از این سرخی شرمی زیر مهتاب صورتش پخش شده بود. بلند شدم حالا همان انگشت اشاره که به میوه ها اشاره کرده بود خطهای گل قالی را طی میکرد. هولاهول هنوز هم چشمهایم در هر فرصتی میبلعید تکه تکههای او را تا ببینم مطابق تخیل داستان به داستانم رقم خورده یا فراتر واقعی شده... همیشه فکر میکردم که وقتی پیدایش کنم، غرقا غرق در یک شادکامی بی کرانه با زمین و زمان یکی می شوم. اما جدا بودم از همه چیز و آنچه که داشت می گذشت، و به همین سبب میتوانستم ببینم و ثبت کنم.