کتاب هشت کتاب
نویسنده: سهراب سپهری
میآمد، میرفت.
میآمد، میرفت.
و من روی شنهای روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را میکشیدم،
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگیام آب شد.
خوابی که چون پایان یافت
من به پایان خودم رسیدم.
من تصویر خوابم را میکشیدم.
و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.
چگونه میشد در رگهای بیفضای این تصویر
همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
تصویرم را کشیدم
چیزی گم شده بود.
روی خودم خم شدم:
حفرهآی در هستی من دهان گشود.
سایه دراز لنگر
ساعت
سهراب سپهری مروری بر زندگی و آثار.
مطالب پیشنهادی
سایه هیولا را جدی بگیرید
معرفی کوتاه کتاب کودک سایه هیولا نوشتهی عباس جهانگیریان
بدتر از هرچیزی، زندگی بدون نوشتن است
سیلویا پلات: مروری بر زندگی و آثار
دوستی که در قلب باقی میماند
معرفی کوتاه کتاب کودک یولانته در جستجوی کریسولا نوشته سباستین لس
کتاب های پیشنهادی