کتاب هست یا نیست؟
1 عدد
خالهمهین هنوز هم مثل آن وقتها افسرده است، هنوز هم چیزی دارد توی سرش میسوزد، توی دلش، توی معدهاش. میگوید روزی یک مشت قرص میخورد.
خالهتوران یواشکی کنار گوشش پچپچ میکند هم قرص، هم تریاک.
خالهمهین هنوز هم مثل آن وقتها چادرش از یک طرف روی زمین کشیده میشود و موهاش آشفته از زیر چادر بیرون میزند.
خالهتوران دوباره کنار گوشش پچپچ میکند که باعث آبروریزی است.
از دست این پچپچها بلند میشود و کنار پنجره میایستد و به نقره نگاه میکند، به آن قفسهی سینه که انگار هر آن میخواهد از هم بدرد و پرندهی پیر توش را آزاد کند.
خالهمهین هنوز هم مثل آن وقتها موقع حرف زدن عین آب خوردن میزند زیر گریه. با این که حالا هفت هشت سالی میشود آقاحيدر مُرده، هنوز هم اشک میریزد و میگوید تمام بدحالیهاش تقصير حیدر بود، تقصیر این که مرد نبود.
خالهتوران صورتش را کج و کوله میکند، به متلک میگوید هنوز هم دیر نشده، هنوز هم میتواند برای خودش شوهری دست و پا کند، توی این فامیل که دیگر هر کسی هر کاری میخواهد میکند.
خالهمهین گریهاش شدیدتر میشود. میگوید مریض است، میگوید همین روزها میمیرد، آن وقت این حرف شوهر میزند.
صفحه ۵۵