کتاب هزاران فرسنگ تا آزادی
کتاب هزاران فرسنگ تا آزادی
1 عدد
در آپارتمان کوچک و سردمان در اون دئوک، شهری در کره شمالی که در آن متولد شدم، نزدیک یک هفته تنها بودم. به غیر از یک میز قهوه خوری و یک کمد چوبی، والدینم تمام وسایل خانه را برای خریدن غذا و پر کردن شکم ما فروخته بودند. حتا فرش را هـم فروخته بودند، بنابراین روی کف سیمانی در یک کیسه خواب سردستی، که با لباسهای کهنه سرهم شده بود، میخوابیدم. غیر از دو قاب عکس از پرترههای «رئیس جمهور ابدی» ما، کیم ایل سونگ، و جانشینش «رهبر عزیز»، کیم جونگ ایل که به من خیره شده بودند، کل دیوار لخت بود. فروختن این پرترهها توهین به مقدسات محسوب میشد و جزایش مرگ بود. گرچه تاریکی بعدازظهر اواخر دسامبر گسترده شده بود، همچنان میتوانستم چیزهایی را که مینویسم بخوانم. وقتی خورشید پایین رفت، هیچ روشنایی دیگری نداشتم. مدتی بود که برق در آپارتمان از کار افتاده بود و غیر از لامپها، که دیگر وجود نداشت، هیچ وسیله گرمایشی هم نداشتیم، اما با وجود این اصلا احساس سرما نمیکردم، زیرا چند روز بود که هیچ چیز نخورده و کاملاً خسته بودم.
صفحه ۷