کتاب نامه هایی به یک نویسنده جوان
کتاب نامه هایی به یک نویسنده جوان
اگر پیش از مطالعه مسخ به شما گفته میشد که موضوع این رمان دگردیسی کارمند جزء درماندهای است به سوسکی کریه و نفرتانگیز، شاید در حالی که خمیازه میکشیدید، با خودتان میگفتید: «چه خوب شد که در یک لحظه از خواندن رمانی چنان احمقانه خلاص شدم!». با وجود این اگر شما این داستان را با جادویی که کافکا در آن به کار برده است، خوانده باشید، با تمام وجودتان نگون بختی دهشتناک گِرِگور سامسال را «باور» میکنید: با او هم ذاتپنداری مینمایید، رنج میکشید و اندوه یأسآلودی که کارمند بینوا را در خود فرو برده و نابودش میسازد، حس میکنید، تا آنجا که تنها با مرگ وی، دوباره به زندگی عادیتان که این داستان نامأنوس و عجیب آن را مختل کرده بود، بازمیگردید. اما شما داستان گرگور سامسا را باور میکنید چرا که کافکا به خوبی قادر بوده به شیوهای تعریفاش کند - با پارهای کلمات، سکوتها، فاشسازیها، جزئیات، تشکیلاتی از دادهها و اطلاعات و نیز سیر داستانی - تا آن را به خواننده بقبولاند و همه پیشزمینههای فکری لازم برای پذیرش اتفاقی این چنینی را به او القاء نماید.
صفحه ۴۳