کتاب من هم چه گوارا هستم
کتاب من هم چه گوارا هستم
در فکر کتابم هستم. همین هفته شروعش میکنم. دلم میخواهد میتوانستم بروم. دلم میخواهد میتوانستم بلند شوم و بگویم خداحافظ. کاش مانده بودم خانه و داستانم را مینوشتم.
مینا باز از زندگیش میگوید، از دروغگویی آدمها و سادگی خودش، از شوهرش که رفته زن گرفته و همه چیز را فراموش کرده است. در فکرم که چرا کفشهای گارسن کافه لنگه به لنگه است، چرا یک گوشه ایستاده و ماتش برده، چرا آنقدر خسته، تسلیم و بیتفاوت است؟
مینا میگوید: «اتللو حسود نبود، اتللو اعتماد کرده بود این اعتماد لعنتیه که آدمو میکشه، این اطمینان بیخودی – چون یه روز، تو یه چشم به هم زدن، آدم میفهمه، که سرش کلاه رفته، که تمام مدت خواب بوده و خبر نداشته.»
صفحه 133