کتاب ملکوت
کتاب ملکوت
3 عدد
ملكوت؛ سوم دی ماه ۱۳۴۰ به عنوان هفدهمین داستان بهرام صادقی در شماره دوازده کتاب هفته منتشر می شود. داستانی با شش فصل که در نوع خود منحصر به فرد است. در این اثر هر فصل با سرلوحه ای مشخص و جمله ای برگرفته از قرآن، مثنوی معنوی یا انجیل آغاز میشود. جملاتی که معنای آنها در کلیت مفهومی هر فصل مستتر است.
اکنون او سخن می گوید
شر من از ناله من دور نیست
مولوی
روز دوم ورودم به شهرستان... با تنها دستم، دست راستم، مینویسم. دیگر عادت کردهام. در این اتاق عجیب که دکتر حاتم مرا در آن خوابانده است بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، نمیدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچ چیز وجود ندارد... حتی گریستن.)
صفحه ۳۶