کتاب ملکوت | نشر معین
کتاب ملکوت | نشر معین
در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته، جن در آقای «مـودت» حلول کرد. میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با علم به این که چهره او به طور طبیعی همیشه متعجـب و خوشحال است، هرکس میتواند تخمین بزند. آقای مودت و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرح بخش مهتابی، بساط خود را بر سبزه باغی چیده بودند. ماه بدر تمام بود و آنچنان به همه چیز رنگ وروی شاعرانه می داد و سایههای وهم انگیـز بـه وجـود می آورد و در آب جوی برق میانداخت که گویی ابدیت در حال تکوین بود. در فضـا خنکی و لطافت و جوهر نامرئی نور موج میزد و از دور دور زمزمههای ناشناختهای در هوا پراکنده میشد و مثل مه بر زمین مینشست.
صفحه ۵