کتاب ملکان عذاب | نشر نیماژ
کتاب ملکان عذاب | نشر نیماژ
اغلب خانهای بالاگداری وقتی میخواستند به زمینهایشان سرکشی کنند، مرا هم بر ترک زین اسب مینشاندند و میبردند. مخصوصا وقتی که به باغستانی میرسیدیم، با همان دستی که افسار اسب را گرفته بودند مرا به سینه میچسباندند، مبادا از اسب بیفتم و دست دیگرشان را دراز میکردند و میوه میچیدند و تا به جایی نمیرسیدیم تا را بشویند، به دستم نمیدادند. خاطرهی آنها به نسبت سالهای دور و نزدیک و نیز مدتی که با آنها زندگی کردهام، تصاویری محو و دور یا شفاف و نزدیکند. حتی جزئیات رفتار بعضی از آنها را به خوبی به یاد میآورم. به خصوص امان الله خان را که همیشه سفارش میکرد تا هرچه میخواستم یا نیاز داشتم خیلی زود آماده شود، مثلاً لباسهایی را که می خواستم یا معلمهای مورد درخواستم.
صفحه 24