کتاب معمای آرمونت
کتاب معمای آرمونت
دست درازی
«چاهکن همیشه ته چاه است.»
هیچوقت کسی ندیده بود که در شرکت دستکشدوزی استکپل1 کاری را زیرزیرکی انجام بدهند، ولی حالا تمام کارمندان شرکت بر عليه رالف استکپل، مدیر و صاحبِ کارخانه، دست به یکی کرده بودند. استکپل هم این مطلب را میدانست، ولی اهمیتی به آن نمیداد. او در طول پنجاه سال زندگی و گذراندن سی سال از عمرش در همین کار دستکشدوزی دیگر میدانست که یک قانون طلایی برای پیشرفت در جهان وجود دارد: «قبل از اینکه کلکت را بکنند، کلکشان را بکن.»
روزی که استکپل وجود یک دزد را در کارخانهاش کشف کرد، صبح دلانگیزی را آغاز کرده بود. او فاصلة خانه تا کارخانهاش را که حدود شش بلوک بود پیاده طی کرد. سرمای منجمدکنندة ماه ژانویه صورتش را برق انداخته بود. موقع صبحانه همسرش احساس کرد که رالف كاملاً سر حال است و وقتی منشیش هم نامهها را برایش آورد، برخلاف معمول خیلی مؤدب برخورد کرد. حتی آقای بلکبرنکه عادت داشت همیشه اربابش را عصبانی ببیند و چند ناسزا تحویل بگیرد، وقتی به خدمت ارباب رسید، برای اولین بار لبخندی از او تحویل گرفت که برای تمام عمرش بس بود. اما انگار قرار نبود این لبخند دیری باید.
صفحه ۱۷۷