کتاب مرثیه ای بر یک رویا
کتاب مرثیه ای بر یک رویا
به آرامی از اتوبوس پیاده شدند و لحظهای همان گوشه ایستادند تا اتوبوس غرشکنان دور شد و دود موتور در اطرافشان ناپدید شد. سیگاری روشن کردند و درحالیکه از طعم اولین پک سیگار لذت میبردند، به اطراف نگاه کردند و از خیابان رد شدند. به انتهای خیابان نیمهروشنی رفتند، از بالای نردههای کوتاهی پریدند و سریع به راه باریکی که به تونل ختم میشد، وارد شدند؛ سپس به سرعت از تونل گذشتند و به خلوتگاهی کوچک و باریک در سمت راست رفتند و زنگی با ریتم سمفونی پنجم بتهوون را به صدا در آوردند؛ دادادا داااااا. سریالی قدیمی به نام جاسوسکش بود که موسیقی آغازین هر بخش آن سمفونی پنجم بتهوون بود که ۵ بزرگی روی صفحهی تلویزیون پدیدار میشد و علامت عدد پنج به زبان مورس در زیر آن نقش میبست: نقطه، نقطه، نقطه، خط تیره. آنجل عاشق آن سریال بود. بهنظرش اینکه از آهنگ بتهوون برای پیروزی استفاده میشد، هوشمندانه بود. این علامت مخفی او برای همهچیز بود. آنجل لحظهای به آن دو نگاه و بعد در را به آرامی باز کرد و گفت: «عجله کنین، قبل از اینکه هوای تازه وارد اینجا بشه، بیاین تو.» هری و تایرون به داخل خزیدند و آنجل در را محکم بست. گرما و رطوبت هوای تابستان پشت در ماند و یکباره همهجا حسابی سرد شد، خیلی سرد. آنها از کنار دستگاهها عبور کردند و از پلکانی فولادی بالا رفتند و وارد دفتری شدند. دود غلیظی درون دفتر بود که با باز و بسته شدن در، شروع کرد به چرخیدن در هوا و در نور آبی، کمی مرموز بهنظر میرسید. تونی، فرد و لوسی روی زمین نشسته بودند و به موسیقیای گوش میکردند که از رادیوی روی میز پخش میشد.
«نظرت چیه پسر؟ سلام چه خبر؟ اوضاع چطوره عزیزم؟ سلام رفیق خودم. چه خبرا؟»
«اوضاع ردیفه هری؟»
«اوضاع ردیفه؟»
«عالیه عزیزم.»
هری و تایرون نشستند و به دیوار تکیه دادند و به آرامی با ریتم آهنگ شروع کردند به حرکت.
صفحه ۲۹