کتاب مادربودن
کتاب مادربودن
1 عدد
این روزها به محض این که میرسیدند دم مدرسه مارتین فوری میپرید تو حیاط مدرسه، کاری که دوری به خاطرش شکرگزار بود. مارتین پنج سال اول زندگیاش دائم در حال غرزدن و گله و شکایت بود، مدام دنبال بهانه میگشت و بداخلاقی میکرد. هنوزهم وقتی به شدت عصبانی میشد به دوری حمله میکرد و آنقدر جیغ میکشید که سیاه و کبود میشد، این کارش اغلب چندین بار در روز تکرار میشد. از آنجا که مارتین بچۀ اولش بود برایش ضربۀ سنگینی بود. حتی پیش دکتر رفته بود، و دکتر خندیده بود و گفته بود به نظر خیلی آتشیمزاج میآید اما بدون شک به وقتش یاد میگیرد چطور خودش را کنترل کند.
صفحه 48 و 49