کتاب مادام بوواری | نشر مرکز
کتاب مادام بوواری | نشر مرکز
این نگرانی های رودولف کمکم بر او هم چیره شد. در آغاز از عشق سرمست شده و به هیچ چیزی در ورای آن فکر نکرده بود. امّا اکنون که عشق برای زندگیاش ضروری بود میترسید که چیزی از آن را از دست بدهد یا حتی خللی به آن برسد. در بازگشت از خانه او نگاههایی نگران به اطرافش انداخت، به هر چیزی که در دور دست حرکت میکرد چشم میدوخت و به هر پنجرهای که میشد از آن نگاهش کنند خیره میشد. به صدای پاها، نداها، سرو صدای ارابه ها گوش میسپرد؛ و رنگ پریده تر و لرزان تر از برگ های چناری که بالای سرش تکان میخوردند بر جا میایستاد.
صفحه179
سلام لطفا این کتاب رو موجود کنید.
سلام لطفا این کتاب رو موجود کنید.