کتاب غیب شدن ازمی لنوكس
کتاب غیب شدن ازمی لنوكس
1 عدد
- نباید مدرسه میرفتم. دخترهای همسن من مدرسه نمیرفتند. باید میماندم و در کارهای خانه کمک میکردم، با مادر به دید و بازدید میرفتم. میگفت طولی نمیکشد که تو هم ازدواج کنی. و بعد خانهای از خودت خواهی داشت. میگفت با قیافهای که تو داری. برای همین مرا با خودش میبرد پیش آشنایانش و با هم به مهمانیهای عصرانه و گلف و اجتماعات کلیسایی و این جور جاها میرفتیم و مادر مردهای جوان را به خانه دعوت میکرد. یک زمانی خواستم یک دوره منشیگری بگذرانم. فکر میکردم ماشیننویسیام شاید خوب باشد و میتوانستم تلفن را جواب بدهم، صدای خوبی داشتم، یا به هر حال اینطور فکر میکردم، اما