کتاب غربت (سرزمین دیگران)
1 عدد
ماه سپتامبر همزمان با مدرسهی عایشه٬ امین میخواست کمباین بخرد. بیشتر پولش را خرج مزرعه٬ بچهها و وسایل خانه کرده بود. به زور و زحمت پول خرید کمباین را جور کرد و پیش فروشندهی حبلهگر آهنقراضهای رفت که به او قول دستگاهی استثناتی داده بود؛ دستگاهی که مستقیم از کارخانههای آمریکا آمده بود. امین با اشارهی دست فروشنده را ساکت کرد. حوصلهی چربزبانیهایش را نداشت. هرچه بود٬ تنها چیزی که میتوانست بگیرد٬ همین دستگاه بود. هر روز مینشست پشت کمباین و به هیچکس اجازه نمیداد سوارش شود. ماتیلد میدید امین روزبهروز لاغرتر میشود و نگرانش شده بود. امین جواب داده بود: «خرابش میکنن.»
صفحه ۷۰