کتاب عیار تنها
کتاب عیار تنها
1 عدد
ویرانهای خاموش؛ تاقها فرو ریخته اما دیوارها هنوز ایستاده، پیرمرد وارد تصویر میشود؛ افسار الاغش را به دست دارد و صندوقچهای زیر بغل پنهان کرده است. گوش میدهد؛ با نگرانی اطراف را میپاید؛ الاغ را رها میکند و خود میرود توی ویرانه، و پشت نیم دیواری گم میشود. تنهی دیوار همهی تصویر را پر میکند. پنهان میکند و روی آن خاک میریزد. پیرمرد ناگهان سر برمیدارد و گوش میدهد؛ گویی صدایی شنیده است. بلند میشود و گوش تیز میکند؛ این بار صدای نالهی دور کم توانی. پیرمرد بیاختیار کلنگ را بر میدارد و با پا و باشتاب به روی گودی خاک میریزد و دیواری دیگر؛ تاقچهای شکسته و نقش چهرهای ریخته بر آن؛ از پشت دیوار صدای دم زدنها و کلنگ زدن به گوش میرسد.