کتاب صبح تایدواتر
کتاب صبح تایدواتر
هرکس به شیوهای از سختی فرار میکند. گاهی به خیال پناه میبریم. به یاد دارم که با بهت فراوانی جملاتی را که او میگفت تکرار میکردم «من باید پیروز شوم!» ولی ذهنم داشت واژههای دیگری میساخت تا مرا از رنجی که میبردم، خلاص کند. اسم من پل وایتهرست است و امروز یازده سپتامبر 1938 و هیتلر به پراگ اولتیماتوم داده. من که لالایی خاطرات گوشم را پر کرده بود، در گرمای اتاق و سایههای غلیظ آرامآرام به هوا بلند شدم و درحالی که در کنار موسیقیدانهای جاودان معلق بودم، میتوانستم خونسردانه پدری غمگین را ببینم و پسری را که در میان بازوان او اسیر بود.
صفحه 120