کتاب شب افسون
کتاب شب افسون
شانه
آن سوی زمین ورزشِ پشت دبیرستان، مرد با موهای سیاهِ براق در سایة صندلیها ایستاده است. منتظر دختر جینپوش است تا از بیشه بیرون بیاید. سیزده دقیقه گذشته ولی او هنوز آنجاست. در بلندی پشت صندلیها از چشماندازی برخوردار است رو به شیب مهتابخوردة منتهی به درختان که سپس به پشت تعمیرگاه قطعات خودروِدنر میرسد. او را دید که قدم زد و به میان درختان رفت ولی سبب تأخیرش را نمیداند. یعنی واقعاً او؟ در آنجا؟ زیپش را باز میکند. دراز میکشد: کسی نیست که عریانی او را ببیند. تاریکی. مرد از تاریکی پا به مهتاب روشن میگذارد و سایهاش را میبیند که مثل نیزهای پیشِ او پرتاب میشود. تردید میکند و پا پس میکشد. نور خوشایندی نیست. مرد عکاس از جیب شلوارش یک شانه نقرهای در میآورد و موهایش را شانه میزند، دست دیگر هر شانه را به ملایمت دنبال میکند.