کتاب سیدارتها
کتاب سیدارتها
گویند از حرکت بازایستاد و دستها را بلند کرد و گفت: «ای سیدارتها، کاش رفیق خود را با این سخنان به وحشت نمیانداختی! بهراستی که سخنانت در دل من هراس میافکند. ولی آخر اگر آنچه میگویی راست باشد، اگر آموختن کاری مجازین باشد، پس حرمت دعا چه میشود؟ بلندی مقام برهمن و پاکی تابناک شمنان کجا میرود؟ آخر ای سیدارتها، همهی این چیزهایی که مقدس و ارجمند و سزاوار ستایش است، چه میشود؟»
گویندا این را گفت و زیر لب شروع کرد به زمزمه کردن بیتی از اوپانیشاد:
اندیشمندی که با روحی پاک در آتمان غسل میکند
صفای جانش چنان خوش است که در کلام نمیگنجد.
صفحه ۴۲