کتاب سوء تفاهم
کتاب سوء تفاهم
مارتا: من دیگه صبری برام نمونده که خرج این اروپا بکنم که پاییزش مثل بهاره و بهارش بوی نکبت وفلاکت می ده. ولی با کیف و لذت به اونجای دیگه فکر می کنم، اونجایی که تابستونش می سوزونه و زمستونش بارون مثل سیل می آد و خلاصه همه چیش همونی که باید باشه.
(سکوت. یان با کنجکاوی بیشتر و بیشتری به مارتا نگاه می کند. مارتا متوجه نگاهها ی کنجکاوانه ای او می شود و یکدفعه بلند می شود)
مارتا: چرا اینجوری نگام میکنین؟
یان: معذرت میخوام، ولی چون تصادفا قرارمون رو زیر پا گذاشتیم، جدا می تونم بهتون می گم که برام عجیب بود که از وقتی که شما رو دیدم بار اولی بود که با یه لحن انسانی با من حرف زدین.
صفحه 52