کتاب سنگ نبشته ای برای گور یک جاسوس
کتاب سنگ نبشته ای برای گور یک جاسوس
ای کاش به موقع برمیگشتم و حین جستوجوی اتاق مچش را میگرفتم. چند ثانیهای با تصور این منظره دل خوش کردم. به این نتیجه رسیدم که از جاسوس چیز زیادی برای ارائه به بگین باقی نمانده است. در خیالم لحظهای را دیدم که جاسوس را دست بسته به دنبال خود میکشم و او را در میان بازوان ماموران پلیس میاندازم.
وقتی دریافتم که جاسوس ساخته ذهنم، شیملر نیست تعجب کردم. او حتی کخ هم نبود. هیچ کدام از مسافران هتل رزرو نبودند. موش کینهجویی بود با چهرهای شیطانی، تپانچهای در جیب بغل و کاردی در آستین. موجودی شرور، نفرتانگیز، آبزیرکاه و مرموز بدون حتی یک جنبه مثبت که حتی از نظر کسانی که استخدامش کردهاند مستوجب لعن و تحقیر است.
صفحه 96