کتاب سلوک | نشر چشمه (جیبی)
کتاب سلوک | نشر چشمه (جیبی)
خستهام، این دستها خستهاند و چرا اینقدر خستهاند؟ دقیق میشوم، دقیق و متمرکز میشوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم. امّا نه، فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخة یک کاج بال میزند. مغزم، مغزم درد میکند از حرف زدن، چقدر حرف زدهام، چقدر در ذهنم حرف زدهام، خروار خروار حرف با لحن و حالتهای متفاوت، مغایر، متضاد، و... گفتهام و شنیدهام، خاموش شده و باز برافروختهام، پرخاش کرده و باز خوددار شدهام، خشم گرفتهام و لحظاتی بعد احساس کردهام چشمانم داغ شدهاند و دارند گُر میگیرند، مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند. اشک هرگز! مدتهای زیادی است که نتوانستهام بگریم – این را بارها به او گفته بودم – فقط چشمهایم داغ میشوند، انگار گُر میگیرند و لحظاتی بعد احساس میکنم فقط مرطوب شدهاند؛ اندکی مرطوب. نمیدانم، امّا نمیدانم ذهن انسان چه ظرفیت عجیب و غریبی دارد که میتواند در کوتاهترین لحظات تا بینهایت تصویر و کلمه و یاد را در خود وابیند و بشنود، و هرگاه این لحظات به نسبت سکوت آدمی پیوسته و بیگسست باشند، دیگر به واقع حد و اندازهای برایشان متصوّر نیست. پس من چه میزان حرف زدهام و حرف میزنم و حرف میزنم بیآنکه دیگری – یا خودم حتی – صدای نفسهایم را بشنود و بشنوم؟ حالا باز هم سکوت و سکوت و سکوت.
کتاب سلوک محمود دولت آبادی را بدون تمام کردن نمیشه کنار گذاشت
نثر کتاب سلوک فوق العاده اس.حتما بخونید و لذت ببرید
کتاب سلوک بسیار زیبا،پیچیده و ادبی بود. بسیار شبیه بوف کور
"مغزم ، مغزم درد می کند از حرف زدن ، چقدر حرف زده ام، چقدر در ذهنم حرف زده ام . خروار ، خروار حرف با لحن و حالت های مختلف ، مغایر ، متضاد"
کتاب سلوک محمود دولت آبادی را بدون تمام کردن نمیشه کنار گذاشت
نثر کتاب سلوک فوق العاده اس.حتما بخونید و لذت ببرید
کتاب سلوک بسیار زیبا،پیچیده و ادبی بود. بسیار شبیه بوف کور
"مغزم ، مغزم درد می کند از حرف زدن ، چقدر حرف زده ام، چقدر در ذهنم حرف زده ام . خروار ، خروار حرف با لحن و حالت های مختلف ، مغایر ، متضاد"