کتاب سال ها
کتاب سال ها
در ابرکورن ترس، خانه در تاریکی فرو رفته بود. فضای خانه آکنده از بوی تند گلهای بهاری بود. طی چند روز اخیر حلقههای گل یکی پس از دیگری روز میز سالن انباشته شده بود. گلها در محیط کمنور، تمام پردهها کشیده شده بود – برق میزد، و عطر پرشور و عاشقانة گلخانه در فضای سالن پیچیده بود. تاج گل پس از تاج گل از راه میرسید. انواع گلها آنجا وجود داشت؛ گلهای سوسن با خطوط طلایی؛ گلهایی که جام خالدار آنها از شیره چسبناک شده بود؛ یاس سفید؛ لاله سفید؛ گلهایی با گلبرگی به ضخامت مخمل و گلهایی شفاف به نازکی ورق کاغذ، ولی همه سفید که پهلو به پهلو، به شکل دایره، به صورت بیضی، یا مثلِ صلیب روی هم کومه شده بودند طوری که کمتر شبیه گل به نظر میرسیدند. کارتهایی با حاشیة مشکی به آنها الصاق شده بود «با عرض تسلیت، از طرف سرگرد براند و بانو»؛ «با اندوه فراوان، از طرف ژنرال الکین و بانو»؛ «برای رُز عزیز، از طرف سوزان». روی هر کارت کلماتی نوشته شده بود.
صفحه ۱۱۵