کتاب زندگی حشره ای
کتاب زندگی حشره ای
1 عدد
آرنولد سرش را توی سینک، زیر شیر آب گرفته بود و آرتور داشت با لذتی آشکار برایش تعریف میکرد که پشت میز رستوران چه گذشته بود: «... آخرش با صدای بلند فریاد کشیدی این پشه های آمریکایی خون مگسهای مارو میمکن و ما بیغیرتها باید بشینیم و تماشا کنیم؟» آرنولد صورتش را با دستها پوشاند و آب شره گرفت روی ساعدهایش و چرخی زد دور آرنج ها و چکید روی کاشیهای سفالی. آرتور ادامه داد:
«اما جالبتر از همه اینه که پلیسا خیلی تابلو با تو همدردی میکردن. حتی پول هم بهت دادن، چیزی که به ندرت پیش میاد. اصلا یه ذرهش هم یادت نمیاد؟»
صفحه ۱۱۳