کتاب زنان فوق العاده
کتاب زنان فوق العاده
2 عدد
بیتردید از بدشانسی بود که وقتی تلگراف رسید هلنا نیپیر بیرون بود. احساس میکردم زنها باید منتظر بمانند تا شوهرانشان از جنگ برگردند، گو اینکه شاید احساسی نامعقول بود، آن هم وقتی که با هواپیما میشد ظرف چند ساعت شوهری را از ایتالیا به انگلستان منتقل کرد. صدای زنگ در آپارتمان او و بعد آپارتمان خودم را شنیدم و وقتی در را باز کردم و مأمور تلگراف را دیدم که با تلگرافی در دست پشت در ایستاده بلافاصله، انگار از روی غریزه، فهمیدم چه خبری آورده. تنها مسئله این بود که او کی از راه میرسد. ظاهراً همان روز عصر میرسید و من حدود ساعت شش صدای خانم نیپیر را شنیده بودم که داشت میرفت بیرون. احتمالا جایی به ملاقات اورارد بـون رفته بود. آیا باید سعی میکردم بفهمم کجاست و بهش خبر میدادم؟ احساس میکردم باید - سعی خودم را بکنم، شروع کردم به گشتن در دفتر راهنمای تلفن تا ببینم میتوانم شماره اورارد بون را پیدا کنم.
صفحه ۵۵