کتاب زمستان ۶۲
کتاب زمستان ۶۲
صبح هوا آفتابی و اهواز روشن است، و پس از اینکه دکتر ساعت هفت به بیمارستان جندی شاپور میرود، منصور فرجام به جهان بیگلری در آموزش پرسنل تلفن میکند. ورود خودش را، و مختصراً قضیه دیشب را به او اطـلاع میدهد، و میگوید که فعلا در کجا و در چه آدرسی است. مـن نمی توانم بفهمم چه جوابهایی میشنود. اما چون جهان بیگلری را از قدیم و ندیم میشناختم، میتوانم حدس بزنم. در عین تعارف و قربان صدقه هـم رئیس بازی در میآورد، هم تشر میزند و الدرم بلدرم می کند، و در تعریف و تحسین بیخودی بحر طویل میگذارد. به هر حال ظاهراً منصور فرجام را راضی میکند. مـن کمک میکنم آدرس دقیق منزل را رله میکنیم. منصور فرجام به سبک آمریکاییهای حرفهای متدیست دوبار چک میکند که آدرس درست نوشته شده باشد، و حتی جهان بیگلری را مجبور میکند آدرس نوشته شده را بخواند و خودش بلند بلند تکرار میکند، و گوشی را میگذارد. بعد رو به من میگوید: «قول داد تا پنج دقیقه دیگه ماشین دم در بوق بزنه.»
صفحه ۳۸
مروری بر کتاب زمستان ۶۲ نوشتهی اسماعیل فصیح