کتاب دست هایش (نامه هایی از پراگ)
کتاب دست هایش (نامه هایی از پراگ)
2 عدد
کی بود که این فیلم را میدیدیم؟ بیش از نیم قرن پیش بود، شصت و اند سالی پیش بود. باید در اولین سال زبان خارجی که چند مثقالی از آن را میدانستم که معنی آن یک جمله را از سرتاسر فیلم فهمیدم و چه حظی بردم که فهمیدم: «باور ندارد چشم من آنچه را که میبینم...» و چه همه حرف بود در این یک جمله آواز: این تویی در برابر من؟ خواب نمیبینم؟ چرا من؟ چرا تو؟ چنان عمیق نوشیدمش که حتی آهنگش در سرم مانده هنوز زیر تل عظیم و انبوه خاکستر عمر، بین همه معلوماتی که با قیف و چکش در کله ما سرازیر و فروکردهاند، این دانش عشق همین خرده ذرهها فقط در ذهن ما مانده است. همه «دانش» ما از همین قبیل است
عشق فقط...
پشت جلد