کتاب دخمه های واتیکان
کتاب دخمه های واتیکان
فلوریسوار دست ژولیوس را گرفت و با صدای پرهیجانی گفت:
- تب! درست گفتید. من تب دارم، تبی که هرگز قطع نخواهد شد و نمیخواهم که قطع شود. آری، اعتراف میکنم تبی که امیدوار بودم شما نیز پس از اطلاع از آنچه واگویه کردم، دچارش شوید؛ اعتراف میکنم تبی که امیدوار بودم آن را به شما منتقل کنم تا با هم بسوزیم، برادر!... اما نه، میبینم که این راه تاریک را باید تنها طی کنم و حتی آنچه به من گفتید، مرا وادار به آن میکند... پس ژولیوس حقیقت دارد؟ «او» را نمیتوان دید؟ او را نمیشود دید؟
ژولیوس بازوی خود را از چنگ فلوریسوار که به هیجان و شور درآمده بود رها ساخت و به نوبة خود بازویش را فشرد و گفت:
- دوست عزیز، میخواهم چیزی را نزد شما اعتراف کنم که تا این لحظه جسارت نداشتم به شما بگویم: وقتی که خود را در حضور پدر مقدس دیدم... حواسم پاک جای دیگری بود!
صفحه ۲۳۹ده کتاب برتر دربارهی افراد گمشده
این داستانهای منقطع که هم در رمانها و هم در زندگی واقعی اتفاق میافتند، به شدت تأثیرگذار و کلیدی برای یک اضطراب جهانی هستند
هنر در حصار توتالیتاریسم و اخلاق
مروری بر کتاب حد و مرزهای هنر نوشتهی تزوتان تودوروف
هر بچهای عشق را دوست دارد!
معرفی کتاب کودک بچه، بچه است نوشتهی بریژيت ونینگر