کتاب دختر مغول
کتاب دختر مغول
از روزی که خود را میشناخت، صاحبِ این موهبت بود. این موهبت در بدن او به شکل نیروی وحشی و لجامگسیختهای بروز میکرد که خوتلون توان مهار آن را نداشت؛ عطش سیریناپذیری بود که دائماً او را به دویدن، جهیدن و بالا رفتن از درخت وا میداشت و در او آرزوی دیوانهوار و عبثِ پرواز کردن در آسمان را زنده میکرد.
حتی در آن زمان که دختر خردسالی بیش نبود، نمیتوانست آرام بگیرد و در گوشهای بنشیند؛ هرگز مثل کودکان آسان به خواب نمیرفت. مادرش عادت کرده بود برای جلوگیری از خروج شبانة او از اُبه، اقدامات احتیاطی خاصی پیشبینی کند، اما دخترک همیشه راه فراری مییافت. حتی گاهی خود را به دودکِش سقفِ اُبه میرسانید و بیآنکه جایی را ببیند در تاریکی از یورت بیرون میرفت. در چنین مواقعی خایدو نوکرانش را به اطراف میفرستاد تا در سرمای گزندة کوهستان دخترک را پیدا کنند و گاه پیش میآمد که نوکران او را نمییافتند و صبح روزِ بعد که خوتلون با بدن یخزده و چشمان خیره و وحشی به یورت باز میگشت، مادرش را میدید که مطمئن از مرگ او گریه میکرد و خاک بر سر میریخت.
خوتلون هر بار از اینکه مادرش را نگران کرده و رنج داده بود به شدت عذاب میکشید، اما هرچه تلاش میکرد نمیتوانست رفتار خود را تغییر دهد. آن موهبت، آن نیروی درونی، به او اجازه نمیداد.
صفحه ۱۱۳