کتاب دختری که پادشاه سوئد را نجات داد
کتاب دختری که پادشاه سوئد را نجات داد
نخستوزیر رینفلد به هیچ وجه قصد نداشت روی یکی از آن جعبههای کثیف سیبزمینی بنشیند. تازه همه جا پر از خاک بود. حتی کف قسمت بار کامیون هم خاکی بود. اما خب میتوانست در همان وضعیت خواستههای آدمرباها را بشنود.
نخستوزیر رو به هولگر دو کرد و گفت: «حالا از همهی این حرفها گذشته ممکن است محبت کنید و بگویید اینجا چه خبر است؟»
کلامش محترمانه و لحنش تحکمآمیز بود اما مشخص بود همچنان از دست پادشاه عصبانی است.
هولگر دو بیست سال بود تمرین میکرد که در صورت مواجهه با نخستوزیر باید چه بگوید. تقریبا فهرست بلند بالایی از سناریوهای مختلف را برای چنین مواجههای آماده کرده بود. البته هیچ کدام از این سناریوها مناسب این موقعیت نبود که اگر روزی او و نخستوزیر در قسمت بار یک کامیون سیبزمینی محبوس میشدند، هولگر باید چه میگفت. البته همراه با یک بمب اتم. و همچنین شخص پادشاه. در حالی که برادر متنفر از پادشاه هولگر دو پشت فرمان همان کامیون بود و کامیون به سمت مقصدی نامعلوم در حرکت بود.