کتاب داستان کوتاه در ایران (2)
کتاب داستان کوتاه در ایران (2)
دوباره میپرسم:
- چی رو میگفتی؟
میگوید:
- شعر و شاعری، نبوغت، چه میدونم چیزهایی که مینویسی، اصلا ولش کن...
در بخش دیگری از داستان، راوی بعد از گفتن جملهای خطاب به پروانه، مستاصلانه میگوید: «صدایم را نمیشنود.» در جای دیگری فریادزنان از پروانه میخواهد که صدای تلویزیون را کم کند، اما همسرش باز هم واکنشی نشان نمیدهد. این صحنهها در سطحی غیرمجازی صرفا حاکی از بلند بودن صدای تلویزیون و نرسیدن صدای طرفین به یکدیگر هستند؛ لیکن در سطحی استعاری دلالت بر این دارند که هر گونه گفتوگو بین این دو شخصیت، ولو درباره پیشپاافتادهترین امور، به کلی ناممکن است. این نمونهها علاوهبر اینکه فقدان مراودههای سادهی زن و شوهری میان راوی و همسرش را به نمایش میگذارند، همچنین نشان میدهند که علایق روشنفکرانهی راوی تا چه حد برای همسرش مایهی تمسخر است. پروانه که در بخش دوم داستان شوهرش را با لحنی تلخ «آقای نوبل ادبیات» خطاب کرده بود، در بخش سوم داستانهای همسرش را صرفا «چیزهایی» میداند که او مینویسد و حوصلهی صحبت کردن دربارهی «شعر و شاعری» و «نبوغ» او را ندارد. اما به همان میزان که پروانه با شوهرش بیگانه است، راوی هم نمیتواند در علایق روزمرهی همسرش شریک شود. برای مثال، او نمیتواند در اتاقی بنشیند که همسرش با علاقه مشغول تماشای برنامهی آشپزی است.
صفحه 231