کتاب خواب های مشکوک
کتاب خواب های مشکوک
چهارشنبه ساعت 9 شب
از صبح که بیدار شدهام،از اتاق بیرون نرفتهام. دو روز است که از اتاق بیرون نرفتهام.جمیله، شام، برایم سوپ آورد و پشت در گذاشت و صدایم کرد. در را باز نکردم. مدام روی تخت افتادهام و آب دهانم را هم به سختی میتوانم جمع کنم. چند دقیقهای به سختی، روی صندلی کنار پنجره نشستم تا اگر صاحب مهمانسرا، آمید شاید ببینماش و صدایش بزنم که نجاتم دهد.که او بفهم در این خانه چه اتفاقی افتاده و مینا کجاست. نیامد. صفر و حبیبی و ماهان را دیدم که توی حیاط با هم حرف می زدند و هر از گاهی هم به پنجره اتاق من نگاه میکردند.
صفحه 26