کتاب خمی از شراب ربانی
کتاب خمی از شراب ربانی
2 عدد
گفت: بعضی عاشقان با تاق و تُرُنب، و معشوقان و محبوبان ساکن! گفتم: بدان ماند آن تاق و ترنب و سور و دعوت که یکی تو را به باغ برد، که بیا تا گردکان خوری. بر درخت بر رفت، و تراقاتراق درگرفت، و میگوید: بیا به دستک خود بخور، دست مهمان سیاه شد و آستین! و آن دگر مهمان را برد به باغ، و به مقام خوش بنشاند و غلامان را گفت: بروید جوز فروآرید از درخت و پاک کنید، و پوست بیرون کنید، و پوست تنک دیگر را هم بیرون کنید. چنان کردند، آوردند، پاک کرده پیش او نهادند که بخور. او میگوید که این چگونه کودکان است؟ تراقاتراقش به گوش من نرسید، دستم سیاه نشد، آستینم نیالود، من نمیخورم، خدا داند این چیست، گردکان را نماند، من چنین ندیدهام!
صفحه ۲۹۸
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز...
چند خط دربارهی کتاب در محضر لاهوتیان نوشتهی محمدعلی مجاهدی
رقص مرگ در تروا
مروری بر کتاب ببر پشت دروازه نوشتهی ژان ژیرودو
به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح