کتاب خموشان
1 عدد
ای سرورم، باران، تنها یک باران حقیقی، طولانی و شـدید، بارانی از آسمانت! تا سرانجام این شهر وحشتناک، آرام آرام خورده شود، به آرامی از میان برود، مقاومتی نتواند بکند و کاملا در سیلابی لزج حل شود، و ساکنان وحشی خود را به سوی شنها ببرد. سرورم فقط یک باران! اما، کدام سرور، آنها سرورند! بر خانههای سترون خود، بر غلامان سیاهی که در معادن به کشتن شان میدهند، حکم میرانند، و بهای هر تکه نمکی که کنده میشود، در سرزمین جنوب، جان انسانی است، میگذرند، ساکت، پوشیده در حجاب عزا، در سفیدی معدنهای خیابانها، و با رسیدن شب، وقتی تمام شهر چون شبحی شیری میشود، به سایههای خانهها یا دیوارهای نمکین کمنور وارد میشوند، خمیده. به خوابی بسیار سبک میروند، و همین که بیدار میشوند، دستور میدهند، میزنند، میگویند مردمی متحدند، و خدایشان خدایی حقیقی است و باید از او اطاعت کرد. آنها سروران من هستند، بویی از ترحم نبردهاند، و چون تمام سروران، میخواهند یگانه باشند، تنها پیش روند، تنها حکومت کنند، چرا که در تنهایی جرئت ساختن شهری سرد و سوزان را در میان نمک و شنها دارند. و من...
صفحه ۳۲