کتاب خانه | نشر چشمه
کتاب خانه | نشر چشمه
2 عدد
درخشان بود، تابناکتر از آنچه به یاد میآورد. خورشید که آبی آسمان را انگار مکیده بود در بهشتی به رنگ سفید پرسه میزد، لوتوس را تهدید میکرد، طبیعتش را شکنجه میکرد، اما ناتوان بود، کاری از پیش نمیبرد، همیشه در خفه کردن آن شکست میخورد: بچهها هنوز میخندیدند، میدویدند، در بازیهاشان فریاد میزدند؛ زنها هنگام گیره زدن به ملافههای خیس روی طناب رخت در حیاط پشت خانههاشان آواز میخواندند، گاهی صدای سوپرانو یی به آلتو یا تِنور همسایهها میپیوست: «مرا به سوی آب ببر، به سوی آب تا تعمید داده شوم.» فرانک از ۱۹۴۹ این جاده خاکی را ندیده بود و پاش را بر الوارهایی که روی خاک بارانشُسته قرار میدادند نگذاشته بود. پیادهرویی در کار نبود اما دور همهی حیاطهای جلو و پشت خانهها ردیفی از گلهایی کاشته شده بود که سبزیجات را از غارت و بیماری حفظ میکردند: گلهای جعفری، لادن و کوکب. ارغوانی، زرشکی، صورتی و آبی چینی. آیا این درختان همیشه این قدر سبز بودند، سبز سیر؟
صفحه ۱۱۲