کتاب جاهای تاریک
کتاب جاهای تاریک
در زمان انتظار، به موهایم رسیدم. توی خواروبارفروشی سر راه خانه بعد از ملاقات با بن، یک بسته رنگ مو خریده بودم. میخواستم همان رنگ بلوند همیشگی را بردارم، پلاتینی براق، اما آخرش قرمز روشن را برداشتم، که روی بستهاش یک دختره موقرمزی با پررویی داشت به رویم لبخند میزد. رنگ قرمز برای من مراقبت نمیخواست، بله، همیشه چیزهایی را ترجیح میدهم که مراقبت نخواهد. از وقتی بن اشاره کرده بود که چقدر شبیه مادرم شدهام به عوض کردن رنگ مویم فکر میکردم، همهاش وسوسه میشدم، یک جورهایی فکر میکردم بروم جلوی خانه متحرک خاله دایان خودی نشان بدهم، انگار پتی دی دوباره از گور زنده شده باشد و شاید همین کافی باشد که دایان مرا به خانهاش راه بدهد. خدا لعنت کند دایان را که آخرش به من زنگ نزد.
صفحه 450