کتاب تهوع | نشر چشمه
کتاب تهوع | نشر چشمه
2 عدد
در غروب زندگی، مهربانیِ بیدریغش را نثار همه میکرد. خود من را هم اگر میدید- البته به شکلی بیپرده- نگاه محبتآمیزش را از من دریغ نمیکرد: چون با خودش میگفت قبلا پدربزرگ و مادربزرگ داشته. او از هیچ کس توقعی نداشت: هیچ خواستهای جز آنکه دیگران موقعِ آمدنش کمی صدایشان را پایین بیاورند. هیچچیز، جز آنکه سرِ راهش، در لبخندهایشان ذرهای محبت و احترام باشد؛ هیچ چیز، جز آنکه عروسش گاهی بگوید «پدر فوقالعاده است؛ از همگی ما جوانتر است.»: جز آنکه تنها کسی باشد که میتواند با دست گذاشتن روی سر نوهی پسریاش عصبانیتش را بخواباند و بعد بتواند بگوید «پدربزرگ بلد است این غموغصههای شدید را آرام کند.»؛ هیچچیز جز آنکه پسرش چند بار در سال بیاید و توصیههای او را در مورد نکتههای ظریف جویا شود؛ سرجمع، خودش را قبراق ببیند و بینهایت احساس آرامش و خردمندی کند.
صفحه ۱۲۴