کتاب تمام گمشده های دنیا
کتاب تمام گمشده های دنیا
بهار
زل زده است به قطرههای کوچک سرُم که آرامآرام میافتد و فرو میرود درون رگهای خشک جانان، به امیدی که شاید رنگ روی وی را از سپیدی زنی در حال احتضار خارج کند.
با خودش فکر میکند؛ خیلی چیزها میتواند یک زن را بیصدا بکشد و نمیداند برای شروع صحبت با زنی که این روزها آرامآرام به سوی مرگ روحش میرود، چگونه میتواند سخن بگوید که زخمی به زخمهای او اضافه نکند.
قطرهی اشک کوچکی در سکوت از گوشهی چشم جانان که روی تخت بدون ملحفهی اتاقک اورژانس دراز کشیده است، لغزیده و لای موهای سیاه و چربشدهاش گم میشود. قلب بهار تیر میکشد.
صفحه ۱۷