کتاب بیگانه | نشر نیلوفر
کتاب بیگانه | نشر نیلوفر
1 عدد
سمت چپم، صدای صندلیی را شنیدم که عقبش میکشیدند و مرد بلندبالای لاغر و قرمزپوشی را با عینک تکچشمی دیدم که در حالی که مینشست ردایش را بدقت دورش تا میکردم. او دادستان بود. منشی دادگاه خواست که همه قیام کنند. همان دم، دو تا پنکه بزرگ شروع به هُردود کشیدن گذاشت. سه نفر قاضی، دو تا سپاهپوش، سومی قرمزپوش، با پرونده وارد شدند و با قدمهای خیلی تند رفتند به سوی صفهای که مسلط بر تالار بود. مرد قرمزپوش روی صندلی میانی نشست، کلاهش را جلویش گذاشت، فرق سرِ طاسِ کوچکش را با دستمالی پاک کرد و اعلام کرد که جلسه رسمی است.
صفحه 110