کتاب بیوه كشی
کتاب بیوه كشی
پیل آقا از همان منبری که رفت، حرفی را زد که کسی البته ازش سردرنیاورد. بالای تخته سنگی نشست کنار خاکِ تازه هم آمدهی بزرگ و جماعت دورتادورش نشستند به گوش دادن. پیل آقا گفت: «از اژدرمار، مارتر هم بداریم در روز آخرت که نامش شدید است. این مار، سرِ مارهاست و هر ماری هر خطایی کرده باشد، حساب و کتابش با شدید است. شدید است که ماری را به آتش میاندازد و ماری را به باغ بهشت راه میدهد که دیگر از ماری چیزی برایشان نمیماند و میشوند مارهای بیخطری مثال همانها که شاید بعضیهاتان دیده باشید؛ مارهای خیر و برکت هم خدا زیاد آفریده.»
ننهگل فکر کرد: «مار هم خیر و برکت دارد؟ مردکه چه بگویه؟»
کاس آقا انگار همهی حرفِ پیل آقا را فهمیده باشد، سر تکان میداد و نگاه میکرد به خاکِ بزرگ.
آفتاب، دیگر نشسته بود که ننهگل بلند شد به هوای دخترانی که فرستاده بود برای آرد خمیر کردن و بعد از بلند شدن او، پیلآقا هم منبرش را با ذکری از صحرای کربلا ختم کرد.