کتاب بیست زخم کاری
کتاب بیست زخم کاری
مالکی اتومبیل را زد کنار. نگه داشت. روبه رو را نگاه کرد و غباری را که از سطح اسفالت بلند میشد. روبه رو را نگاه کرد و خورشید را، سرش را گذاشت روی فرمان. نفهمید چه مدت گذشت. سر بلند کرد. تلفن را برداشت، شماره گرفت. سلام... آره، بد نیستم... آره، گفت بهت تلفن زده... من بد نیستم، چه طور مگه؟ آره دارم میرم کیش... از کی شنیدی؟... گفت که فقط برای مهمونی بهت زنگ زده؟... مادرقحبه... حقش بود بی پدر... هیچی... نه، درگیر نشدم... چیز دیگه ست... بعداً بهت میگم... توی تلفن نمیشه... آره گیجم... فعلاً.
قطع کرد.
مروری بر کتاب بیست زخم کاری اثر محمود حسینیزاد