کتاب بنی آدم
کتاب بنی آدم
3 عدد
باز هم آمد، مثل هر روز. آمد و همان جا ایستاد. آرام میآمد؛ وقتی هم که میرفت تا بایستد، نیازی نبود خودش را از روی پل – که خاص گذرندگان پیاده بود – کنار بکشد. نه، چون خود به خود از کنار نرده حرکت میکرد. نرم ساییده میشد به نردهها و میایستاد. در همان نقطه و سر جای همیشگیاش که انگار متعلق به او شده بود. آرنج دست راستش را میگذاشت روی نرده و تکیه میداد و همچنان اُریب میماند، درواقع باید گفت باقی میماند، و اینجور ایستادنش باعث میشد که جز پشت، سرشانهها که حالا شیب پیدا میکرد، و یقهی بالاکشیدهی بارانیاش چیز دیگری از وی دیده نشود. اینکه موهایش سفید شده یا نشده باشد، اینکه موهایش کمپشت، پُر یا خاکستری باشد هم قابلتشخیص نبود.
صفحه 87