کتاب بررسی یک پرونده قتل
کتاب بررسی یک پرونده قتل
یک روز پدر به پسرش گفت که اسب خسته و تشنهاش را آب بدهد، پییر، به جای آنکه اسب را به آبشخور ببرد، سوار آن شد و چهار نعل آن را به این طرف و آن طرف دواند. پدر به دنبالش دوید و به زحمت توانست دهنة اسب را بگیرد و او را متوقف کند. نیم ساعت بعد با وجود سرزنش پدر، باز متهم سوار اسب شد و، با اینکه ما به اسب برای حمل سنگها احتیاج داشتیم، تاخت و دور شد. پدرش برایم تعریف کرد که یک روز در مزرعه، پسرش به او گفته است که میخواهد مثل گاو بدود و نعره بزند، و بلافاصله شروع کرد به دویدن و صدای گاو درآوردن. پدر به دنبالش دویده است و متوجه شده است که متهم در گوشهای از اصطبل در حالی که لختلخت است، ایستاده. پدرش دلیل این کار را از او سؤال کرده است، پسر گفته است که چون لباسش خیس شده آن را درآورده است.
اطلاعات من همین بود.
صفحه ۴۷